داستان همراه

داستان ها هستند که باور انسان را و در نتیجه شخصیت انسان را تشکیل میدهند

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

آرام ترس

 

بسمه تعالی

رحمان از خواب بلند میشه با چشمان خواب آلود به اتاق نگاه میکنه و یه مرتبه وحشت میکنه، هیچ چیز جای خودش نیست، قسمتی از سقف اتاق در حال ریزش است تا میاد بلند شه و از تخت پایین بیاید ، پایه تخت هم میشکنه و با مغز میفته کف اتاق، هول کرده بلند میشه و میاد طرف در که در رو باز کنه در کلا کنده می شه، رحمان به عقب پرتاب میشه و در درست میفته در فاصله یک سانتی گوشش، نفسش رو قورت یده، پامیشه و وارد سالن میشه بابا و مامان رو صدا میزنه ولی خبری نیست، اونجا هم همین جوری در حال خراب شدنه ،سقف سالن هم در حال ریزش و تمام شیشه ها ی ویترین و پنجره و لیوان و پارچ و همه شکسته دو مرتبه بابا و مامان رو صدا میزنه ولی جواب نمی شنوه نگاه میکنه شیر آب آشپزخونه تا آخر باز و آب داره از آشپز خونه به سالن سرایت میکنه  میره طرف پنجره میبینه خورشید نیست و آسمون سرخ و مردم هرکدوم در حال فرار کردن اند و ماشین ها با سرعت در حال حرکت اند واقعا میترسه رحمان که خیلی ترسیده پاش به یه تکه از آجر هایی که از سقف افتاده گیر میکنه و محکم میخوره زمین همین طور که افتاده عقب عقب راهی رو که از بین این همه خورده شیشه و آجر پاره میشه ازش رد شد رو به صورت عقب عقب میره  در حین رفتن دستش هم زخم میشه لی با ترس و لرز به راهش ادامه میده تا این که برسه به یک در تقریبا شکسته با ترس و لرز دو دستی در رو باز میکنه و به سرعت خودش رو می اندازه داخل اون جا، با تعجب به در دیوار اون جا نگاه میکنه، هیچ خرابی در آن جا نیست دسته در رو میگیره و آروم بلند میشه بی اختیار شیر آب دستشویی رو باز میکنه و دست و صورتش رومیشوره  زخم کف دستش هم خوب میشه ولی اصلا حواسش نیست با حوله صورتش رو پاک میکنه و به آرومی ،میاد که وارد سالن بشه میبینه همه چیز سر جای خودشه با تعجب به سقف خیره میشه میبینه که نه سقف سالم سالم،چشماش رو می ماله ولی نه همه چیز درست سر جای خودش دریغ از یه خورده شیشه، مامانش از توی آشپز خونه صداش میزنه «رحمان پسرم بیا صبحونه آمادس ما منتظرتیم»، به جلو می آید صدای قناری همسایه و گنجشکها نظرش رو جلب میکنه میره طرف پنجره نسیم خوش صبحگاهی رو احساس میکنه وبا آرامش میره طرف آشپز خانه..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

کتاب شاکی

صحرایی بی آب و الف به شدت گرم و طوفانی و یک صف طولانی که به کندی جلو میرود بسیار کند، مرد جوانی با چهره نورانی در میان همه که خیلی به خود می بالد، و بی تابی میکند که هرچه سریع تر نوبتش فرا رسد تا به سرعت رد شود،

بالاخره نوبتش می شود، به جلو می آید و با غرور می خواهد که رد شود اما نامه ای به او میدهند از تعجب دهانش بسته نمی شود،  که رسیدگی به اعمال 100 ساله، جوان با تعجب سوال میکند شاکیه پرونده من چه کسی است که رسیدگی به آن 100 سال طول می کشد، ناگاه کتاب کوچکی را به او نشان می دهند و یادش می افتد که این کتاب همان کتاب همیشه گی قفسه کتابخوانه من است دریغا که در طول عمرم یک بار هم آن را نخوانده ام. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

چک چک باران

صدای تاق تاق چکش ، چک چک آب باران که از سقف به کف اتاق می چکد، خرت خرت موش ها که ظاهرا در حال جویدن چیزی هستند و جیق و خنده بچه های صاحب خانه امانش را بریده بود، باورش نمی شد این خونه این قدر مخروبه باشه، با دستش رو پاش میزد که چطور! چطور من! چطور من نگذاشتم! نگذاشتم وام بگیره و این خونه رو تعمیر کنه خریدن یکی بهتر پیش کشش؛ «اون روز برای گرفتن وام هیچ مشکلی نداشت ولی من چون از چهرش خوشم نمی آمد تقاضای وامش رو رد کردم»،

اقاشریف یک مرتبه وارد اتاق شد و به مهندس عیوبی گفت: اقامهندس ببخشید که از این بهتر نشد، پسرم رو فرستادم تا ماشین رو تعمیر کنه آخه پسرم میکانیکه، در همین حین صدای رادیو از گوشه اتاق می آید: «امشب وفردا بیشترین بارش ها رو در حومه شهر مشاهده خواهیم کرد هم وطنان عزیز لطفا از خونه بیرون نیایید و دور مسافرت رو خط بکشید»، مهندس که واقعا خجالت زدس جلو آمد دستان آقا شریف رو گرفت «بوسید»و از او حلالیت طلبید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

لبخند عصبی

روی صندلی راحتی در حال جلو عقب شدن بود، بازم مثل همیشه پژمانِ که داره کیف مادرش رو زیر و رو میکنه، همه چیز رو به هم ریخته، و همه جیب های کیف رو باز کرده، «غافل از این که مادرش داره او رو تماشا می کنه» به کارش ادامه می دهد، مادر که از این کار پژمان عصبی شده میره و اتاقش رو برای حبس یک ساعته او آماده می کنه و خیلی آرام و بی سروصدا به جلو می آید و یک مرتبه می ایستد جلوی صندلی رو در روی پژمان، اما خشکش میزنه-  به علت تعجب لبخند روی لبهاش نقش می بنده-باورش نمیشه که پژمان تمام خورده بیسکویت های کف کیف رو ریخته توی پلاستیک و بقیه چیز های کیف مادرش رو مرتب کرده، دست پژمان به طرف مادرش دراز ولبخند روی گونه هاش لحظه زیبایی رو به وجود آورده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

آرام ترس

رحمان از خواب بلند میشه با چشمان خواب آلود به اتاق نگاه میکنه و یه مرتبه وحشت میکنه، هیچ چیز جای خودش نیست، قسمتی از سقف اتاق در حال ریزش است تا میاد بلند شه و از تخت پایین بیاد ، پایه تخت هم میشکنه و با مغز میفته کف اتاق، حول کرده بلند میشه و میاد طرف در که در رو باز کنه در کلا کنده می شه، وارد سالن میشه بابا و مامان رو صدا میزنه ولی خبری نیست، اونجا هم همین جوری در حال خراب شدنه میره طرف پنجره میبینه خورشید نیست و آسمون سرخ و مردم هرکدوم در حال فرار کردن اند و ماشین ها با سرعت در حال حرکت اند واقعا میترسه تنها جای خونه که سالم بوده دست شویی هست میره طرفش وارد دست شور که میشه احساس امنیت می کنه دست و صورتش رو میشوره و با حوله صورتش رو پاک میکنه به آرومی میاد که وارد سالن بشه میبینه همه چیز سر جای خودشه با تعجب به سقف خیره میشه میبینه که نه همه چیز درست، مامانش از توی آشپز خونه صداش میزنه «رحمان پسرم بیا صبحونه آمادس ما منتظرتیم»، صدای قناری همسایه و گنجشکها نظرش رو جلب میکنه میره طرف پنجره نسیم خوش صبحگاهی رو احساس میکنه وبا آرامش میره طرف آشپز خانه.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

فکر بکر

سینا بادستانی گلی به خانه می آید، نزدیک غروب است،بلند می گوید:سلام، مادر من آمدم، 

مادر: سلام، سینا کجابودی ؟

- بازی.

  سراغ شیر آب میرود، به علت کثیفی دستانش با پاهایش شیر را باز کرده ولی آب نمی آید،بالاخره با دستانش شروع به این کار کرده اما سودی ندارد،بلند میگوید مادر آب رفته است؟

مادر: نه سینا جان؛نرفته فقط به علت تعمیرات آن را بسته اند،چند دیقه دیگه می آید.

سینا فکری کرده به سراق دستشویی رفته ولی آبی نیست،سراغ یخچال رفته باز هم نیست،به حیاط می رود اما باز هم... خسته و کلافه فریاد میزند این آب کی وصل می شود؟ حیران تر از قبل می نشیند، به دستان گلی اش که تقریبا خشک شده است نگاه میکند،آنهارا رو به آسمان دراز کرده و یک مرتبه از ته دل فریاد میزند ای خدا !من باید وضو بگیرم! چرا آب نمی آید؟ ناگهان به یاد حرف های هفته قبل حاج آقای مدرسه در مورد تیمم و شرایطش می افته، و آرام میگوید «اگه آب نباشه باید با تیمم نماز رو خواند»، خاک های دستش را بر روی روزنا مه ای می تکاند و شروع به تیمم کرده وبه نماز می ایستد(الله اکبر).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی