دخترک با چهره ای در هم ریخته موهایی پریشان،لباس هاییی نا مرطب و لحنی خشک و عصبی، بلند فریاد می زد تامی تامی اسکلت،و از جای خود بر می گشت، نگاه می کرد اما کسی برای ادامه بازی نمی دید، و این ماجرا تکرار می شد چندین بار تا این که دخترک خسته شد چند لحظ صبر کرد از شدت خسته گی سر حوض حیاط نشست، آمد که آبی به صورتش بزنه با دیدن خودش یک مرتبه وحشت کرد، کمی آب زد به صورتش و مو هاش رو خیس کرد و مرتب لباس هاش رو هم درست کرد،صدای گنشکها و سبزی بهار هم خیلی نظرش رو جلب کرد در هدی که چند دقیقه به آنها خیره شده بود، بعد از مدتی دوباره صدای دخترک بلند شد؛ او این بار با شوق بیشتری به این کار ادامه می دهد، و مشخص است که نشاط او در انجام این کار بیشتر شده، چند دیقه ای گذشت و دخترک با تکرار این کار توانست بعد از گذشت 10 دقیقه تمام بچه های مجتمع را دور خود جمع کرده و به بازی در قالبی واقعی ادامه دهد،