وارد اتاق شد و به اطراف نگاه کرد انگار که چندین سال است نتوانسته به اتاقش نگاه کند همه چیز سرجای خودش مرتب،خیلی آرام و بی سرو صدا رفت طرف پنجره و به بیرون نگاه کرد، نا گهان دستش بی اختیار آمد روی قلبش، نگاهش افتاده بود به گنبد حضرت زینب سلام الله علیها اشک توی چشماش موج می زد صدای تاپ تاپ قلبش شدید شد مقداری هم دستاش می لرزید، چند دقیقه ای به گنبد و گلهای زیبایی که گنبد رو آراسته بودند نگاه کرد، با پر روسریش اشکاش و پاک کرد، از ته دل خدا رو شکر کرد و بر گشت رفت طرف اتاق قاب عکس پدر و برادرای شهیدش رو نگاه کرد، قاب رو بوسید و دو مرتبه رفت طرف پنجره و به حضرت سلام داد.
۹۹/۱۰/۰۳
۱
۰
حامد زمانی