باران شدیدی می آمد و بچه های کلاس هر کدوم در حاله ای از ابهام به سر می بردند نا گهان باران بند امد نیمچه رنگین کمانی شکل گرفت و همه ابر ها کنار رفت خورشید که چند ساعتی پشت ابر ها مخفی شده بود خودش رو کامل به ما نشون داد و تمام بچه ها با خوشحالی به اسمون نگاه می کردند.اسمان ابی و افتابی بود و مدیر مدرسه باید به وعده خودش عمل می کرد گرفتن جشن.جشنی که از روز های پیش برنامش رو ریخته بودند. و همه انتظارش رو می کشیدند.

نا گهان ناظم از بلند گو اعلام کرد همه  بچه ها آماده رفتن به خانه هاتون بشید. و بچه ها یک حال به هم ریخته ای پیدا کردند میتونم بگم این حالت بچه ها از حالت اولشون سخت تر بود ولی چاره چیه وقتی ناظم مدرسه حرفی میزنه حتما با مدیر هماهنگ. همه بچه ها راه افتادند به طرف در خروجی مدرسه ولی تاکسی ها هیچ کدام نبودنو.‌و پدر و مادرهام نبودند. خیلی عجیب بود.همه متحیر اند نا گهان صدای مادر یکی از بچه ها از بلند گو پخش شد. مادری که می گفت. پروانه دخترم تولدت مبارک.و پشت زمینه اون صدای اهنگ جشن پخش شد یک مرتبه راننده سرویس ها از داخل دفتر مدیر بیرون آمدند  به همراه بابا و مامان هایی که آمده بودند.دیس های شیرینی و همچنین کیک تولد هم آمد و خلاصه همه چیز تکمیل شد.