صبح هنگام صحر در راه سامان دادن ایمان به راه حق گشایش را چشید. در مسیر حق به احقاق حقیقت پا گذاشت و در این مسیر تا آخر رفت، 

رسول پسری 12 ساله اهل خوزستان و خیلی بازس گوش بود او پدری قوی هیکل و مادری نهربان داشت که به هر دو علاقه ای شدید نشان می داد،

او برای دیدن مادر و پدرش گاهی لحظه ها را می شمورد تا به جمال روی آندو چشمش باز شود صمیمانه به آن دو عشق می ورزید همان گونه که آن دو به یک دیگر عشق می ورزیدند، و برای هدفی مشخص و معین خود را آماده می کردند، در هنگامی که پدر به خاه وارد می شد مادر با تمام زیبای خود به استقبال پدر می شتافت و پدر را به خانه دعوت می کرد رسول از این همه خاطره و این همه عشق و علاقه تنها چادری و سربندی را به همراه داشت و با فکر به آن رو روز خود را شب و شب خود را روز می کرد؛