داستان همراه

داستان ها هستند که باور انسان را و در نتیجه شخصیت انسان را تشکیل میدهند

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

خواب

به سختی  و زور فریاد های مادرش که

-پاشو دیگه ظهر شده، تا کی میخوای بخابی ، دیگه ول کن این رختخواب رو

بیدار شد نگاهش رو انداخت به ساعت روی دیوار و آرام  و به همراه یک آهی از اعماق وجودش گفت

-دباره که زود بلند م کردی ننه

سری تکان داد و چشم هاش رو کمی مالید و آرام بلند شد ، خیلی راحت رفت دست شویی و یه آبی زد به صورتش دباره آمد کنار مادرش در اتاق رو باز کرد و با دیدن ساعت محکم زد تو سرش مادر با تعجب بهش گفت

-پسرم من که چندین بار صدات کردم  ولی بلند نشدی عزیز من فردا دباره امتهان کن تو می تونی بالاخره یه روز به موقع بری مدرسه،

و پسر از شدت ناراحتی نشست گفت

ننه من رو ببخش که سر حرفم نبودم امشب رو دیگه آب یخ نمی خورم غذای کمی میخورم و زود می خوابم فقط تو رو ارواح خاک پدرم ناراحت نباش حرف حرف تو .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

تلاش

در مدرسه بسته شده است و هیج راهی برای ورود به مدرسه برای سامان باقی نمانده مگر در پشتی مدرسه که به خاطر مسافت نسبتا طولانی اصلا برای ورود به مدرسه گزینه مناسبی نیست و لی سامان که برای اولین بار دیر رسیده به مدرسه برای چند لحظه سکوت می کنه و فکر میکنه که باید چه جوری وارد مدرسه بشه خیلی سریع فرم ثبت نام مدرسه رو از کیفش در میاره و با یه کمی کلفت کردن صداش با تلفن همراهش به مدرسه زنگ میزنه ولی کسی گوشی رو جواب نمیده، فورا به 118 تماس میگیره و شمارههای مرتبط با مدرسه رو هم میگیره ولی جواب نمیدن  در همین  حین در یکی از خانه های نزدیک به مدرسه باز شد و خانمی با ماشین بیرون آمد پسر دوید جلو ماشین  و خودش رو زد به کولی بازی که شما از رو کیف من رد شدی و کیف من رو خراب کردی، اصلا شما یه زنگ بزن به مدرسه ما که در مدرسه رو باز کنندمن برم تو حالم خوب میشه، ولی بعد از تماس گرفتن اون زن و اشغال بودن تماس تصمیمی گرفت که کار دیگری رو انجام بده رفت در مدرسه و به زحمت ایفن رو زد و به اون زن گفت شما به جای من بگو در رو باز کنند و در باز شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

قدر

آقای قدیری با پسرش قدرت و چندتا رفیقق ههای دیگه قدرت به اسم های قاسم و قزنفر به طرف بازار شهر می رفتند و تو راه متوجه یک اتفاق همه گانی شدند و با تعجب به اطرافشون نگاه می کردند، و در همین حین از چند تا مرد که مثل خودشون داش مشتی بودند پرسیدند که 

برادرای من سلام علیک

علیک السلام  داشای خودمون( ظاهرا اون داش مشتی ها از خودشون داش مشتی تر بودند)

یه کم جا خوردند و یه کم که خودشون رو نگه داشتند پرسیدند اتفاقی افتاده؛ چه خبره تو شهر این قدر پارچه مشکی به در و دیوار زدند چرا مردم نگرانند، کوچک ترین نفر از گروه اونها جواب داد،

چیز خاصی نیست مردم امشب رو قدر می دونند و برای همین هم هست که سعی دارند به بهترین جای زمین که خونه خدا باشه پناه ببرند،

همش همین

خوب دیگه هرکسی یه روشی در زندگی داره و الگوهایی برای خودش قائل هست این مردم هم عوض رفتن تو پارک و تفریح های آن چنانی مشغول این چیز ها می شند ، از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که ما چهار نفرم داریم می ریم مسجد زیر بازار محیط خوبی داره.

آقای قدیری کنده لات محل به این واسطه با پسرش و رفیقای پسرش راهی مسجد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

حسن

بازی دوباره شروع شد و هوادار های هر دو تیم با تمام وجود از تیمشون همایت می کردند. تیم آبی با این که از مشکل کم بود مکان  و کمی سرمایه برخوردار بود حسابی روحیشون رو باخته بودند و امام تیم قرمز که از لحاظ مکانی در جایگاه بهتری قرار داشتند و به همین دلیل سرمایه بیشتری هم از خزانه بازی نصیبش می شد و روحیه شاد تری رو نسبت به طرف مقابل داشت، اما بر عکس تیم قرمز تیم آبی از هوادار های مشهوری همچون راس البیت (مادر) و سکان البیت(پدر) برخوردار بودند که رگ حیاطی بازی رو در دست داشتند،بازی به اوج هیجان خود رسیده است و هر دو طرف حسابی خسته شده اند، تیم قرمز که دارای هوادار ضعیف تری نسبت به طرف مقابل هست با یک تشر حساب شده به هوادار هاش می رساند که باید هوادار ها جدی تر به صحنه بیایند،داور به ساعت واقع در بالا ترین نقطه مسابقه نگاه میکنه هر دو تیم آب دهنشون رو قورط میدهند؛ چرا که حرف داور برای همه قابل احترام، حتی طرف دار های تیم آبی،تا پایان بازی کم تر از یک دقیقه زمان باقی مانده و در کشا کش بازی یکی از طرف دار های تیم آبی به صورت غیر خود آگاه با دستمال شخصی خودش صورت بازی کن تیمش رو پاک میکنه تا عرق هاش وارد چشمش نشه، اما داور با دیدن این صحنه اعتراض کرد و یک نمره از انظباط تیم آبی کم می کنه ؛ اما خیالی نیست چرا که این تیم در حال بردن؛

تیم قرمز که حسابی کلافه شده که چه طور طرف مقابل داره پیروز میدان میشه از استراتژی حیله و نیرنگ استفاده میکنه و خط قرمز بازی رو طرف خودش میکشه، تناب بازی که نشان دهنه قدرت هر کدام از تیم حاست دچار اخلال شده امام به علت ضعف داور در ناحیه بینایی متوجه این خطا نمیشه و بازی در آخر به نفع تیم قرمز تمام میشه،

ستاره تیم قرمز(خدیجه صابری) با خوش حالی بسیاری از جای خود می ایستد و بلند فریاد می کشد اما بازی کن تیم آبی  (حسن صابری) حیران است که چه طور طرف مقابل برنده این مسابقه شده است؛سرش پایین و نگاهش به گل فرش دوخته شده،ناگهان متوجه جا به جا شدن نخ وسط بازی (تناب کشی) می شود،موضوع را در ابتدا با داور بازی در میان گذاشته و به طور خیره کننده ای از حق خود کنار رفته ، و دست خواهر کوچک تر خود(خدیجه) را گرفته و از او تشکر میکند،پدر و مادر که کاملا متوجه این رویداد بودند با مشورت با داور به این نتیجه رسیدند که جایزه متعلق هردو تیم است، و طرف مقابل را هم متوجه اشتباهش کردن ، او نیز خود از کار خود پشیمان است و این طور مسابقه خانه گی تباب کشی با خیر و خوشی به اتمام رسید، 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی

تامی تامی اسکلت

دخترک با چهره ای در هم ریخته موهایی پریشان،لباس هاییی نا مرطب و لحنی خشک و عصبی، بلند فریاد می زد تامی تامی اسکلت،و از جای خود بر می گشت، نگاه می کرد اما کسی برای ادامه بازی نمی دید، و این ماجرا تکرار می شد چندین بار تا این که دخترک خسته شد چند لحظ صبر  کرد  از شدت خسته گی سر حوض حیاط نشست، آمد که آبی به صورتش بزنه با دیدن خودش یک مرتبه وحشت کرد، کمی آب زد به صورتش و مو هاش رو خیس کرد و مرتب لباس هاش رو هم درست کرد،صدای گنشکها و سبزی بهار هم خیلی نظرش رو جلب کرد در هدی که چند دقیقه به آنها خیره شده بود، بعد از مدتی دوباره صدای دخترک بلند شد؛ او این بار با شوق بیشتری به این کار ادامه می دهد، و مشخص است که نشاط او در انجام این کار بیشتر شده، چند دیقه ای گذشت و دخترک با تکرار این کار توانست بعد از گذشت 10 دقیقه تمام بچه های مجتمع را دور خود جمع کرده و به بازی در قالبی واقعی ادامه دهد،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حامد زمانی