صبح هنگام صحر در راه سامان دادن ایمان به راه حق گشایش را چشید. در مسیر حق به احقاق حقیقت پا گذاشت و در این مسیر تا آخر رفت،
رسول پسری 12 ساله اهل خوزستان و خیلی بازس گوش بود او پدری قوی هیکل و مادری نهربان داشت که به هر دو علاقه ای شدید نشان می داد،
او برای دیدن مادر و پدرش گاهی لحظه ها را می شمورد تا به جمال روی آندو چشمش باز شود صمیمانه به آن دو عشق می ورزید همان گونه که آن دو به یک دیگر عشق می ورزیدند، و برای هدفی مشخص و معین خود را آماده می کردند، در هنگامی که پدر به خاه وارد می شد مادر با تمام زیبای خود به استقبال پدر می شتافت و پدر را به خانه دعوت می کرد رسول از این همه خاطره و این همه عشق و علاقه تنها چادری و سربندی را به همراه داشت و با فکر به آن رو روز خود را شب و شب خود را روز می کرد؛
درد دل ارام تر از این شد و با ارزش خود رو گرفت. ناگهان با چهره نالان صدایش را به عالم پر رساند .
ای سراسر خیر درد از ما بگیر ای سراسر عشق شور از ما بگیر
لحظه ها را یک به یک در دست محکم تر گرفت. رنگ رو را باز با شدت و پر رنگ و پر از شور و شعور. باز فریاد از تمام جان کشید.
ای دو صد نام و دو صد جان از جمالت جان فشان ای هزاران رنگ از رنگ وجودت منبعث. ای که عالم را تو معنا داده ای عشق و ایمان را تو سامان داده ای.
لحظه دیدار را تاخیر چون.
به سختی و زور فریاد های مادرش که
-پاشو دیگه ظهر شده، تا کی میخوای بخابی ، دیگه ول کن این رختخواب رو
بیدار شد نگاهش رو انداخت به ساعت روی دیوار و آرام و به همراه یک آهی از اعماق وجودش گفت
-دباره که زود بلند م کردی ننه
سری تکان داد و چشم هاش رو کمی مالید و آرام بلند شد ، خیلی راحت رفت دست شویی و یه آبی زد به صورتش دباره آمد کنار مادرش در اتاق رو باز کرد و با دیدن ساعت محکم زد تو سرش مادر با تعجب بهش گفت
-پسرم من که چندین بار صدات کردم ولی بلند نشدی عزیز من فردا دباره امتهان کن تو می تونی بالاخره یه روز به موقع بری مدرسه،
و پسر از شدت ناراحتی نشست گفت
ننه من رو ببخش که سر حرفم نبودم امشب رو دیگه آب یخ نمی خورم غذای کمی میخورم و زود می خوابم فقط تو رو ارواح خاک پدرم ناراحت نباش حرف حرف تو .
در مدرسه بسته شده است و هیج راهی برای ورود به مدرسه برای سامان باقی نمانده مگر در پشتی مدرسه که به خاطر مسافت نسبتا طولانی اصلا برای ورود به مدرسه گزینه مناسبی نیست و لی سامان که برای اولین بار دیر رسیده به مدرسه برای چند لحظه سکوت می کنه و فکر میکنه که باید چه جوری وارد مدرسه بشه خیلی سریع فرم ثبت نام مدرسه رو از کیفش در میاره و با یه کمی کلفت کردن صداش با تلفن همراهش به مدرسه زنگ میزنه ولی کسی گوشی رو جواب نمیده، فورا به 118 تماس میگیره و شمارههای مرتبط با مدرسه رو هم میگیره ولی جواب نمیدن در همین حین در یکی از خانه های نزدیک به مدرسه باز شد و خانمی با ماشین بیرون آمد پسر دوید جلو ماشین و خودش رو زد به کولی بازی که شما از رو کیف من رد شدی و کیف من رو خراب کردی، اصلا شما یه زنگ بزن به مدرسه ما که در مدرسه رو باز کنندمن برم تو حالم خوب میشه، ولی بعد از تماس گرفتن اون زن و اشغال بودن تماس تصمیمی گرفت که کار دیگری رو انجام بده رفت در مدرسه و به زحمت ایفن رو زد و به اون زن گفت شما به جای من بگو در رو باز کنند و در باز شد.